دندانهایم درد میکند
حالا فکر کن دلت برای خیلی چیزها تنگ باشد... چیزهایی که فقط فرصت هست در فاصلهی بیدارشدن از خواب تا بیرون آمدن از رختخواب بهشان فکر کنی. چیزهایی که حال گفتنشان را هم دیگر نداری از ترس روزگار که همین را هم ازت بگیرد. ممکن است آن چیز، رختخواب خودت باشد؛ بالش خودت، روتختی خودت که وقتی عوضش میکردی کل اتاق تازه میشد. ممکن است چراغ آبی بالای سرت باشد که با عشق از میلادنور خریده بودی در روزگار دور عاشقی. ممکن است کمد لباسهایت باشد با لباسهای تنگ و گشاد و ردیف جعبههای کفش و کیفهای روی سر و کول هم. شاید آن چیز شمع کنار تختت باشد، خاکی که می نشست روی شیشهی پاتختی...
ممکن است دلت برای توالت خانه تنگ شده باشد، برای صدای سیفونش، برای سطلی که مدام از دستمال توالت پر میشد. شاید دلت برای کشوی قاشق چنگالها؛ برای ماکروفر، برای دستمالهای آشپزخانه و قابلمهها تنگ باشد. دلت شاید لک زده برای آن صبحهای خنک با بوی کولر، که ضبط را روشن کنی و موسیقی همه جای خانه را بگیرد. دلت شاید لک زده برای آن زمستانهای سرد، چسبیده به شوفاژ، زیر پتو که از فاصلهی پایههای صندلی، زل میزدی به صفحهی تلویزیون و خوابت میبرد. دلت پر میکشد برای آن شبها که خسته از سرکار برمیگشتی؛ توی تاریکی نور یخچال میافتاد توی صورتت، میگشتی دنبال یک تکه نان و تند تند برای خودت اسنک درست میکردی... دلت برای پیچیدن از سرکوچه، پارکینگ خلوت و حاج خانم که دعوتت میکرد بالا، تنگ شده.
حالا همهی عادتهایت سرکوب شده، غذاخوردنت،بیدار شدنت،خوابیدنت.
حالا تو یک نفر دیگری که کسی را برای گدرینگ دعوت نمیکنی.
حالا تو یک نفری که به حداقل اکتفا کردهای.
حالا تو یک نفر تازهای که دندانهایت را فشار میدهی و میگویی خوبم.
حالا تو یک نفری که دلت میخواهد این روزهای مهم زندگیات، روبهروی آیینهی خودت بایستی، دور از همه.
حالا تو یک نفری که از همیشهی عمرت تنهاتر و دورتر شدهای.
نعیمه خانم خوبی؟ چندبار از بعد آزادیت پرسیدم چیزی نگفتی. امیدوارم این " روزهای مهم زندگیات" بهشادی باشد. خوشحال میشم اگر تو این دنداندرد ، سری بزنی!
اگر اجازه بدی لینک بدم.
دندانهایت را حفظ کن برای دریدن .خود خودت را پنهان کن برای شاید وقتی دیگر.آرام باش و دل و ذهنت را هماهنگ کن با آهنگ جویباری پنهان اما مدام.بگذار به بها برویم نه بهانه !
این روزها از نگاهت می شود فهمید همه ی این حالا ها را... کاش این روزهایت زودتر بگذرد و این حالا هاهم...
اگه خودت تنهایی را انتخای کرده باشی لذت بخشه اما اگه مجبورت کنن به تنهایی ..سخت ترین مجازات ه به نظر من[خجالت]
[لبخند]